سلام به همگی .... اول از همه عذرخواهی میکنم که جواب کامنتهای پر محبتتون را ندادم. راستی بچهها اون کانال تلگرام هست و سعی میکنم هر روز یا هفتهای چند بار عکسی اونجا بذارم.
روزها مثل برق و باد میگذره و من هم حیران و سرگردان روزها را شب میکنم. سعی میکنم آدم فعالی باشم و وا ندهم ولی یه روزهایی مثل دیروز دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت. خدمتتون عرض کردم که پرونده ی مهاجرتمون پریشب برای بار دوم ریجکت شدم .... ناراحت شدم؟ حقیقتش بیشتر دلخور شدم :)) انگار توقع اینقدر بیشعوری را ازشون نداشتم :)) و اینکه اگر اکسپت شده بود حداقل دورنمای آینده ولو خیلی سخت و دشوار تا حدودی برام روشن تر میشد ولی الان باز دوباره بااااااید بشینم به پلن ریختن و سبک سنگین کردن اوضاع ... خلاصه اینکه دوباره دارم فکر میکنم چه کنم؟ چه برنامهای بریزم ....یعنی تا حدودی میدونم باید چکار کنم...باید بچسبم به زبان خواندن و این را بکشم بالا که ضرورتش برام مثل آب برای ماهی هست ولی نمیدونم چرا اینطوری خسته طور هی امروز به فردا میکنم ....
از سفر ژنو بخواهم براتون بگم، خیلی خوب بود البته بجز بخش مربوط به کلاسها که من باز هم مثل همیشه حس ناکافی بودن و خوب نبودن داشتم که خب این هم ناشی از همان زبان ضعیف هست .... ولی بچهها بااور کنید که رفیقتون که من باشم یه جای خیلی خفن و یه دورهی خیلی خفن اکسپت شده بودم :)))) اون حسهای ناخوب هم که بین خودمون هست :))
دوره دو هفته بود، تو ویکند دو روزه هم، یک روز را اشتباه کردم که تو هتل موندم که روی ارایه ام و اسلایدهای ارایه کار کنم .... روز دوم هم داشتم همین اشتباه را مرتکب میشدم و عجیب بیحال بودم :( دیگه ساعتهای یازده بود که لباس پوشیدم و خودم را از اتاق انداختم بیرون ..... فوقالعاده بود همه چیز، همه خنک ولی آفتابی.... رفتم به سمت کلیسای سنت پییر که پارسالهاستلم هم تو همون نقطه بود و اولدتاوون هست. یکشنبه بود و یکشنبه بازار هم به راه بود ... از بین غرفهها گذشتم که بعضیها خرت و پرت میفروختند و یکسری غذای آماده و سبزیجات و میوه ....دیگه از همونجا پیاده میرفتم که تو مسیر یه کلیسای محلی دیدم رفتم داخلش و خلوت بود و کلی شمع روشن بود ...بعد از آن یه پارکی بود شبیه پارک شهر که دیوار داره و در ورودی داره .... رفتم داخلش که خیلی محیط و فضایش را دوست داشتم .... یه عمارتی هم وسطش بود و بعد از آنجا رفتم کلیسای سنت پییر ..... فوق العاده بود برای من .... چقدر زیبا و هنرمندانه .... سقفها و ستونهای بلند، تزیینات روی سقفها و دیوارها و پنجرههای رنگی با طرحهایی از مسیح و مریم و و.... یکی دوساعتی آنجا بودم و بعد رفتم سمت دریاچهی ژنو، چهار خط اتوبوس دریایی روی دریاچه کار میکنند که خب من هر وقت میروم هر خطی را چنر بار رفت و برگشتی و یا اتصال به خط بعدی سوار میشوم. یک طرف آن فضای سبز هست که مثل پارک کنار ساحل میمونه ... اونجا قدم میزدم که یکی از همدوره ایها را دیدم، یک دختر لهستانی. سلام علیک کرئیم و گفت از موزه هنر میآید که امروز باز است و رایگان هست :)) خلاصه آدرس گرفتم و رفتم که برسم به موزه ..... ساعت چهار و خورده رسیدم اونجا و تا شش و خورده که باز بود خودم را از هنر و زیبایی لبریز کردم .... من خیلی از هنر سردرنمیاورم ولی آنجا آنقدر زیبا بود که من هم بتوانم سهم خودم را از زیبایی بردارم. چندین طبقه با دیزاینهای متفاوت داشت .... چندین سالن مربوط به تمدن مصر و یونان و سالنهای مجزا برای گالری تابلوهای نقاشی .... اصلا فارغ از اینکه چه چیزهایی به نمایش گاشته شده بود، خود فضاسازی هم عااااالی بود .... تا موزه بسته بشه آنجا بودم و بعد برگشتم هتل. هرچند ویکند هیچ شهری بیرون از ژنو نرفتم، اکثر بچهها رفته بودند شهراهای اطراف ... من هم اول تصمیم داشتم بروم سمت لوزان یا Montreaux یا interlaken که یکساعتی ژنو بودند و شهر برفی حساب میشدند ....ولی خب اوضاع جوری پیش رفت که نشد....حالا قسمت باشه بعدا :)
دوست دارم تو این شهر مثل یک صاحبخانه زندگی کنم، نه یک توریست و مسافر ....